1402/10/23٠٩:١٢

خاطره شیرین پرستار آشوری از غیرتمندی جوان پاسدار

خاطره شیرین پرستار آشوری از غیرتمندی جوان پاسدار

همان وقتی که توپ و خمپاره‌های صدام هر روز بر سر مردم آبادان و خرمشهر می‌ریخت، آلیس، پرستار ۲۰ ساله آشوری، مشغول پرستاری از بیماران بیمارستان شرکت نفت آبادان بود و خاطرات تلخ و شیرینی از آن دوران دارد.

به گزارش روابط عمومی سازمان نظام پرستاری، همان وقتی که توپ و خمپاره‌های صدام هر روز بر سر مردم آبادان و خرمشهر می‌ریخت، آلیس ۲۰ ساله مشغول پرستاری از بیماران بیمارستان شرکت نفت آبادان بود.
 
روز‌هایی که مردم در بیم و امید، شهر جنگ‌زده را نظاره‌گر بودند و بین رفتن و ماندن مجبور به انتخابی سخت می‌شدند، «آلیس بابابت» جوان، ماند تا از مجروحان حملات در بیمارستان مراقبت کند. او پرستار بود و درس پرستاری خوانده بود و مدت زیادی از مشغول به کار شدنش در بیمارستان نمی‌گذشت که جنگ تحمیلی شروع شد. او و تعدادی دیگر از مسیحیان آشوری تا مدت‌ها بعد از جنگ هم در شهر ماندند و خانه را ترک نکردند. مصاحبه کوتاهی با این بانوی پرستار دوران دفاع مقدس در کلیسا فرصتی شد تا در آغازین روز‌های سال نوی میلادی یادی کنیم از شهدا و ایثارگران اقلیت کشور که دوشادوش رزمندگان مسلمان برای حفظ آب و خاک ایران عزیز با ازخودگذشتگی در میدان نبرد حاضر شدند.
 
آلیس، که نامش آدم را به یاد داستان شیرین آلیس در سرزمین عجایب می‌اندازد، حضورش در روز‌های جنگ در آبادان مثل حضور همان آلیس سرزمین عجایب بود، با این تفاوت که در آبادان همه چیز واقعی و جلوی چشم رقم می‌خورد، زیبا نبود، اما در میان همه تیرگی‌های جنگ، کسی مثل او باز هم زیبایی دید «حتی اسم جنگ هم بد است، جنگ اتفاق خوبی نیست، همین الآن وقتی به گلزار شهدای آبادان می‌رویم و این همه شهید می‌بینیم، ناراحت می‌شویم که این همه آدم خوب را از دست دادیم، با این حال آنجا همه با هم دوست بودند، کسی به اینکه من چه کاره‌ام و چه دینی دارم کاری نداشت، همه با هم در کنار هم در بیمارستان زندگی می‌کردیم. شیفتمان هم اینطور بود که ۱۴ روز در بیمارستان بودیم و ۱۴ روز استراحت داشتیم، اما خبری از استراحت نبود. مدام صدام با خمپاره و توپ و هرچه داشت می‌زد، طبیعی بود که بیمارستان را هم هدف قرار بدهد، این وقت‌ها تنها کاری که می‌توانستیم بکنیم این بود که مجروح‌ها را از این اتاق ببریم آن اتاق و بالعکس».
 
وی ادامه داد «چهار سال در سخت‌ترین شرایط در آبادان و در بیمارستان ماندیم تا زمانی که دیگر اجازه ماندن خانم‌ها را ندادند. خانواده زودتر به تهران مهاجرت کردند و مادرم سه روز بعد از ساکن شدن در تهران، فوت کرد که این برای ما خیلی سخت بود».
 
آلیس به ماجرای شهادت «یرمی یعقوب» یکی از شهدای آشوری خوزستان اشاره کرد و گفت: «مهندس یرمی، چون همه نمره‌هایش ۲۰ بود، در گویش ترکی به او یرمی می‌گفتند. زمانی که با دوچرخه به سمت محل کار می‌رفت در بمباران به شهادت رسید. ما ۲۷ نفر مسیحی بودیم که بعد از مدتی که دیگر شهر در محاصره افتاد و شرایط سختی شد، تصمیم گرفتیم از شهر خارج شویم، گفتیم بالاخره ما مسیحی هستیم، صلیب دور گردنمان می‌اندازیم و از شهر خارج می‌شویم. در بین راه یکی از دوستانمان در باتلاق گیر کرد و جانش را از دست داد، من به آبادان برگشتم و بقیه نجات پیدا کردند».
 
برای آلیسی که جنگ در آبادان و خرمشهر را از نزدیک لمس کرده، دیدن صحنه‌های سخت جنگ غزه و آوارگی مردم او را به یاد ۴۰ سال قبل می‌اندازد «وقتی غزه را می‌بینم، خیلی ناراحت می‌شوم، در آبادان ما همه این‌ها را دیدیم. چیزی برای جنگیدن نداشتیم و بچه‌ها با کمترین تجهیزات می‌جنگیدند».
 
او به یکی از خاطرات قشنگ آن دوران و حمایت نیرو‌های سپاه از کادر درمان اشاره کرده و می‌گوید: «یکی از قشنگترین خاطرات من در آن دوران، از یک جوان سپاهی است. سعید، پاسدار قدکوتاهی بود که از بیمارستان مراقب می‌کرد. اواخر شرایط جوری بود که خانم‌ها تا یک ساعتی اجازه داشتند بیرون باشند، سعید به ما می‌گفت اگر ببینم شما بیرون هستید، وای به حالتان، می‌ترسید برای ما اتفاقی بیفتد. همیشه به یادش هستم و نمی‌دانم الآن چه کار می‌کند.»

منبع: خبرگزاری دفاع‌پرس


 
نسخه چاپي

 

برای این خبر نظری ثبت نشده است
نظر شما
نام :
ايميل : 
*نظرات :
متن تصویر را وارد کنید: