1402/07/03٠٩:٥٦
خاطرات یک پرستار از دوران دفاع مقدس
یک پرستار حاضر در جنگ تحمیلی به بیان خاطراتی از دوران دفاع مقدس پرداخت و ماجرای مقاومت یک بهداری در مقابل نیروهای دشمن را روایت کرد.
به گزارش روابط عمومی سازمان نظام پرستاری؛ حسین سرمدیان، پرستار بازنشسته اولین بار در سال ۱۳۶۰ به عنوان بسیجی از شهر ساوه به جبهه اعزام شد و چند ماهی در منطقه گیلانغرب حضور داشت و در سال ۱۳۶۱ وارد مرکز آموزش بهداری نیروی زمینی ارتش شد و در این مرکز دوره دید و پس از گذارن دوره ۳ ساله بهیار شد.
سرمدیان در سال ۱۳۶۴ پس از فارغ التحصیلی به عنوان نیروی رسمی به فعالیت در جبهه مشغول شد و تا ۷ ماه پس از قطعنامه ۵۹۸ در جبهه حضور داشت.
این پرستار در طول ۸۰ ماه خدمتش در جبهه در بیشتر مناطق جنگی حاضر بود و در نزدیکترین نقطه به خط مقدم به مجروحان خدمت رسانی کرد؛ حضور در عملیات بدر، عملیات حزب بعث پس از شکست در منطقه فاو، حضور در جبهه میانی دشت عباس و همچنین خدمترسانی به مجروحان عملیات چلچراغ منافقین و حزب بعث در منطقه مهران از جمله فعالیتهای وی بوده است.
ناگفتههای یک پرستار از دوران دفاع مقدس؛ ماجرای مقاومت بهداری که نتیجه یک عملیات را تغییر داد
سرمدیان به بهانه هفته دفاع مقدس به گفتوگو با میزان و مرور خاطرات آن روزها پرداخت و گفت: در آن دوره سعی کردیم تا در نزدیکترین نقطه به خط مقدم و در فاصله ۷۰۰ متر تا یک کیلومتری از میدان جنگ در بهداری مرکزی به مجروحان خدمات رسانی کنیم.
این پرستار که هنگام اعزام به جبهه تنها ۱۸ سال داشت و هنگام آغاز فعالیت پرستاریش ۲۳ ساله بود درباره انگیزه حضورش در جبهه گفت: همزمان با آغاز جنگ تحمیلی با وجود اینکه در شهر خودمان امنیت داشتیم اما اخباری را دریافت میکردیم که حزب بعث به تعدادی از شهرهای کشور عزیرمان تجاوز کرده است. در آن سال دانشآموز بودم و با خودم فکر کردم که اگر کاری نکنم ممکن است در آینده نوبت به شهر ما نیز برسد و با وجود سن کمی که داشتم متوجه شدم واقعا نیاز است همه کمک کنند چرا که ما حدود هزار و ۸۰۰ کیلومتر مرز مشترک با کشور عراق داشتیم و ارتش به تنهایی نمیتوانست از همه مرزها دفاع کند.
روز اولی که در جبهه حضور داشتم هرگز گمان نمیکردم ۸۰ ماه در آنجا بمانم
سرمدیان گفت: روز اولی که در جبهه حضور داشتم هرگز گمان نمیکردم ۸۰ ماه در آنجا بمانم، اما از روزهای اول احساس کردم باید تا روزهای پایانی جنگ در منطقه حضور داشته باشم. همه افرادی که در جبهه حضور داشتند تلاش کردند تا چیزی کم نگذارند و در این راه خسته نشوند آنها تا آخرین نفس جنگیدند و هرگز به دنبال به دست آوردن سود و منفعت به واسطه حضور در جبهه نبودند، همه یک لباس به تن داشتند و یک هدف را دنبال میکردند.
ناگفتههای یک پرستار از دوران دفاع مقدس؛ ماجرای مقاومت بهداری که نتیجه یک عملیات را تغییر داد
ماجرای مقاومت بهداری که نتیجه یک عملیات را تغییر داد
وی به بیان خاطرهای از آن روزها پرداخت و بیان کرد: در عملیات چلچراغ که حزب بعث با همکاری منافقین در منطقه مهران انجام داد، در سمت چپ مکانی که مستقر بودیم رودخانهای صعبالعبور قرار داشت و تردد خودرو بسیار سخت بود، در سمت راست نیز ارتفاعی بود و وسطش هم تنگهای قرار داشت، نیروهای بعثی اگر میخواستند به بهداری نزدیک شوند حتما باید از تنگه عبور میکردند. هنگامی که در حال رصد بودم متوجه شدم منورهای عراقیها در حال نزدیک شدن به سمت بهداری است و مشخص بود که دشمن از خط مقدم عبور کرده و در حال آمدن به سمت ماست، در همین حین یک جیپ جلوی بهداری ایستاد و فردی از درون آن فریاد زد که باید فرار کنید، میدانستم جمله فرار کنید را منافقین در منطقه جا انداخته بودند و هر جا که عملیاتی انجام میدادند تعدادی نیرو داشتند که از این جملات استفاده میکردند، من نیز وقتی که جمله فرار کنید را شنیدم به سمت جیپ حمله کردم و آن فرد مجبور به فرار شد.
سرمدیان افزود: زمانی نگذشت که دیدم یکی از همکارانم که حدود ۵۰۰ متر جلوتر بهداری داشت آمد و گفت عراقیها به بهداری حمله کردند به من توصیه کرد تا محل را ترک کنم اما من در جواب به او گفتم من در اینجا میمانم؛ همان موقع با چند سربازی که در بهداری همراهم بودند اسلحه به دست گرفتیم و سعی کردیم که آن تنگه را ببندیم و با ایجاد وقفه مانع حرکت خودروهای دشمن شویم تا نیروهایی که عقبتر بودند بتوانند خودشان را ساماندهی کنند به آن منطقه برسند. ساعت ۴ و نیم صبح در حالی که ما تنها ۸ نفر بودیم به نحوی برنامهریزی کردیم که نیروهای بعثی گمان کنند تعدادی زیادی از نیروهای ما در پشت ارتفاع حضور دارند؛ بر اساس دورههایی که دیده بودیم از چند نقطه شروع به تیراندازی کردیم تا عراقیها حس کنند افراد زیادی در آنجا حضور دارند، همین مسئله و وضعیتی که آن تنگه داشت موجب شد تا نیروهای بعثی مدتی را در آن منظقه متوقف شوند؛ در نتیجه این توقف در حدود ساعت ۸ تعدادی بالگرد از نیروهای ایرانی به آن منطقه نزدیک شدند و شروع به زدن تانکها و نفربرهای بعثی کردند.
این پرستار ادامه داد: ما تا حدود ساعت ۱۰ صبح در آنجا ماندیم و از طرفی به تیراندازی مشغول بودیم و از طرفی دیگری به مجروحانی که از طریق رودخانه میآورند رسیدگی میکردیم، از آنجایی که بین تنگه و بهداری فاصلهای وجود داشت مدام در حال حرکت از بهداری به سمت تنگه بودبم تا اینکه ۲ فرد نظامی به ما گفتند که با توجه به استقرار نیروهای ایرانی در بالای ارتفاع دیگر صلاح نیست در آنجا بمانیم و ما به همراه چند مجروح و نیروهای فعال در بهداری با چند آمبولانسی که در اختیار داشتیم منطقه را ترک کردیم اما در نتیجه مقاومت چند ساعت بهداری نیروهای خودی فرصت کردند در آن منطقه حضور پیدا کنند و بعثیها در نوبت سومی که شهر مهران را اشغال کردند تنها ۴۸ ساعت تاب آوردند چرا که نیروهای عراقی در دشت بودند و ایرانیها در ارتفاع حضور داشتند و همین امر سبب شد تا دشت به قتلگاهی برای بعثیها تبدیل شود و در نهایت آنها پس از ۴۸ ساعت از دشت مهران فرار کردند و این دشت دوباره به دست نیروهای ایرانی افتاد.
وی یادآور شد: ما در جبهه تمام تلاشمان را میکردیم تا در هر شرایطی هر کاری که از دستمان بر میآید را انجام دهیم، هنگامی که احتیاج به درمان مجروحان بودم پرستار میشدیم و هنگامی که به جنگیدن و اسلحه در دست گرفتن نیاز بود میجنگیدیم.
منبع: میزان
نسخه چاپي
کاربر مهمان
1402/07/22 10:26
0
0
خداقوت برادر... مایه مباهات جامعه پرستاری هستید.
نظر شما
نام : | |
ايميل : | |
*نظرات : | |
متن تصویر را وارد کنید: | |